نقب زن. آنکه در خانه کسی نقب زند. (آنندراج). دزد خانه. (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزینۀ ترکان صبحگاه. خاقانی. رفوکاری ز نقب افکن نخواهند بسان حک کاغذ از تبرزن. امیرخسرو (آنندراج). ، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زن شود
نقب زن. آنکه در خانه کسی نقب زند. (آنندراج). دزد خانه. (ناظم الاطباء) : بی ترس تیغ و دار بگوئیم تا که ایم نقب افکن خزینۀ ترکان صبحگاه. خاقانی. رفوکاری ز نقب افکن نخواهند بسان حک کاغذ از تبرزن. امیرخسرو (آنندراج). ، معدن چی. (ناظم الاطباء). رجوع به نقب زن شود
نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن: نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه. خاقانی. این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانه خون افکندند. خاقانی
نقب کندن. نقب زدن. نقب بریدن: نقب افکنیم نیمشب ازدور تا بریم پی بر سر خزینۀ پنهان صبحگاه. خاقانی. این بند که بر دلم کنون افکندند نقبی است که بر خانه خون افکندند. خاقانی
دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری). رشید. اسب تازنده: برآشفت از آن پور اسفندیار جوانی بد اسب افکن و نامدار. فردوسی. سواریم و گردیم و اسب افکنیم کسی را که دانا بود نشکنیم. فردوسی. از آن بد کز ایران ندیدم سوار نه اسب افکنی از در کارزار. فردوسی. مبازر ز لشکر نخستین منم که اسب افکن و گرد روئین تنم. فردوسی. از ایشان صد اسب افکن از ما یکی همان صد به پیش یکی اندکی. فردوسی. چو طینوش اسب افکن و قیدروش نهاده بگفتارقیدانه گوش. فردوسی. چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن از گرزبان. فردوسی بدان تا میان دو رویه سپاه بود گرد اسب افکن و رزم خواه. فردوسی
دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری). رشید. اسب تازنده: برآشفت از آن پور اسفندیار جوانی بد اسب افکن و نامدار. فردوسی. سواریم و گردیم و اسب افکنیم کسی را که دانا بود نشکنیم. فردوسی. از آن بد کز ایران ندیدم سوار نه اسب افکنی از در کارزار. فردوسی. مبازر ز لشکر نخستین منم که اسب افکن و گرد روئین تنم. فردوسی. از ایشان صد اسب افکن از ما یکی همان صد به پیش یکی اندکی. فردوسی. چو طینوش اسب افکن و قیدروش نهاده بگفتارقیدانه گوش. فردوسی. چو میلاد با آرش مرزبان چو پیروز اسب افکن از گرزبان. فردوسی بدان تا میان دو رویه سپاه بود گرد اسب افکن و رزم خواه. فردوسی
عقاب افکننده. آنکه یا آنچه عقاب را بیندازد: ز پرهای تیر عقاب افکنش عقابان فزونند پیرامنش. نظامی. بسی خون گرو کرده در گردنش عقابین چنگ عقاب افکنش. نظامی. ، کنایه از حلقه بگوش یعنی مطیع و غلام، چه عقاب بمعنی رشته است که در سوراخ گوش کشند برای انداختن حلقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عقاب شود
عقاب افکننده. آنکه یا آنچه عقاب را بیندازد: ز پرهای تیر عقاب افکنش عقابان فزونند پیرامنش. نظامی. بسی خون گرو کرده در گردنش عقابین چنگ عقاب افکنش. نظامی. ، کنایه از حلقه بگوش یعنی مطیع و غلام، چه عقاب بمعنی رشته است که در سوراخ گوش کشند برای انداختن حلقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به عقاب شود